زمان تقریبی مطالعه: 24 دقیقه
 

زمینه‌های تفاخر (قرآن)





قرآن کریم در آیاتی از خود به زمینه‌های پدیدار شدن تفاخز پرداخته است که به آن‌ها اشاره می‌کنیم.


۱ - زمینه‌های فخر فروشی



برخورداری از نعمت، از زمینه‌های تفاخر است

۱.۱ - بهره مندی از نعمت


ولئن اذقنـه نعماء بعد ضراء مسته لیقولن ذهب السیـات عنی انه لفرح فخور. . و اگر بعد از شدت و رنجی که به او رسیده، نعمتهایی به او بچشانیم، می‌گوید: «مشکلات از من برطرف شد، و دیگر باز نخواهد گشت! » و غرق شادی و غفلت و فخرفروشی می‌شود

۱.۲ - کم ضرفیتی تفاخر کنندگان


نکته‌ای که باید به آن توجه کرد این است که در هر دو مورد (هم مورد سلب نعمت پس از اعطای آن، و هم مورد اعطای نعمت پس از سلب آن) تعبیر به" اذقنا" که از ماده اذاقه بمعنی چشانیدن است شده، اشاره به اینکه آنها بقدری کم ظرفیتند که حتی اگر مختصر نعمتی به آنها داده شود و سپس آن را از آنها بگیریم داد و فریاد و ناسپاسیشان بلند می‌شود و نیز اگر بعد از ناراحتیها مختصر نعمتی به آنها برسد چنان ذوق زده می‌شوند که سر از پا نمی‌شناسند
هنگامی که این گونه اشخاص گرفتار شدائدی می‌شوند و سپس به لطف پروردگار شدائد جای خود را به نعمتها می‌دهد، آنها می‌گویند شدائد گذشته کفاره گناهان ما بود، و تمام معاصی ما با آن شسته شد ما دیگر پاک و پاکیزه شدیم!، و از مقربان درگاه خدا و به همین دلیل نیازی به توبه و بازگشت به درگاه او نداریم.
. ولا تفرحوا بما ءاتـکم والله لا یحب کل مختال فخور. این بخاطر آن است که برای آنچه از دست داده‌اید تاسف نخورید، و به آنچه به شما داده است دلبسته و شادمان نباشید و خداوند هیچ متکبر فخرفروشی را دوست ندارد!
این جمله بیانگر علت مطلبی است که در آیه قبل بود البته اشتباه نشود که در آیه قبل دو چیز بود یکی خبری که خدا می‌داد از نوشتن حوادث قبل از وقوع آن، و یکی هم خود حوادث، و آیه مورد بحث بیانگر خبر دادن خدا است، نه خود حوادث، و کلمه" اسی" که مبدا فعل" تاسوا" است به معنای اندوه است، و منظور از" ما فات" و نیز از" ما اتی" نعمت فوت شده، و نعمت داده شده است.
و معنایش این است که: اینکه ما به شما خبر می‌دهیم که حوادث را قبل از اینکه حادث شود نوشته‌ایم، برای این خبر می‌دهیم که از این به بعد دیگر به خاطر نعمتی که از دستتان می‌رود اندوه مخورید، و به خاطر نعمتی که خدا به شما می‌دهد خوشحالی مکنید، برای اینکه انسان اگر یقین کند که آنچه فوت شده باید می‌شد، و ممکن نبود که فوت نشود، و آنچه عایدش گشت باید می‌شد و ممکن نبود که نشود، ودیعه‌ای است که خدا به او سپرده چنین کسی نه در هنگام فوت نعمت خیلی غصه می‌خورد، و نه در هنگام فرج و آمدن نعمت، (مثل کارمندی می‌ماند که سر برج حقوقی دارد و بدهی‌هایی هم باید بپردازد نه از گرفتن حقوق شادمان می‌شود و نه از دادن بدهی غمناک می‌گردد).

۱.۳ - ثروت زیاد


کثرت مال، از عوامل تفاخر برای انسان است
وکان له ثمر فقال لصـحبه وهو یحاوره انا اکثر منک مالا واعز نفرا• ودخل جنته وهو ظالم لنفسه..صاحب این باغ، درآمد فراوانی داشت به همین جهت، به دوستش- در حالی که با او گفتگو می‌کرد- چنین گفت: «من از نظر ثروت از تو برتر، و از نظر نفرات نیرومندترم! » • و در حالی که نسبت به خود ستمکار بود، در باغ خویش گام نهاد، و گفت: «من گمان نمی‌کنم هرگز این باغ نابود شود!
این سخن خود حکایت از پنداری می‌کند که او داشته و با داشتن آن از حق منحرف گشته، چون گویا خود را در آنچه خدا روزیش کرده- از مال و اولاد- مطلق التصرف دیده که احدی در آنچه از او اراده کند نمی‌تواند مزاحمش شود، در نتیجه معتقد شده که به راستی مالک آنها است، و این پندار تا اینجایش عیبی ندارد، و لیکن او در اثر قوت این پندار فراموش کرده که خدا این املاک را به وی تملیک کرده است، و الآن باز هم مالک حقیقی همو است، و اگر خدای تعالی از زینت زندگی دنیا که فتنه و آزمایشی مهم است به کسی می‌دهد، برای همین است که افراد خبیث از افراد طیب جدا شوند. آری این خدای سبحان است که میان آدمی و زینت زندگی دنیا این جذبه و کشش را قرار داده تا او را امتحان کند، و آن بی چاره خیال می‌کند که با داشتن این زینت‌ها حاجتی به خدا نداشته منقطع از خدا و مستقل به نفس است، و هر چه اثر و خاصیت هست، در همین زینتهای دنیوی و اسباب ظاهری است که برایش مسخر شده.
در نتیجه خدای سبحان را از یاد برده به اسباب ظاهری رکون و اعتماد می‌کند، و این خود همان شرکی است که از آن نهی شده. از سوی دیگر وقتی متوجه خودش می‌شود که چگونه و با چه زرنگی و فعالیتی در این مادیات دخل و تصرف می‌کند به این پندارها دچار می‌شود که زرنگی و فعالیت از کرامت و فضیلت خود او است، از این ناحیه هم دچار مرضی کشنده می‌گردد، و آن تکبر بر دیگران است.
ان قـرون کان من قوم موسی فبغی علیهم وءاتینـه من الکنوز ما ان مفاتحه لتنوا بالعصبة اولی القوة اذ قال له قومه لا تفرح ان الله لا یحب الفرحین• فخرج علی قومه فی زینته..
قارون از قوم موسی بود، اما بر آنان ستم کرد ما آن قدر از گنجها به او داده بودیم که حمل کلیدهای آن برای یک گروه زورمند مشکل بود! (به خاطر آورید) هنگامی را که قومش به او گفتند: «این همه شادی مغرورانه مکن، که خداوند شادی کنندگان مغرور را دوست نمی‌دارد! • (روزی قارون) با تمام زینت خود در برابر قومش ظاهر شد، آنها که خواهان زندگی دنیا بودند گفتند: «ای کاش همانند آنچه به قارون داده شده است ما نیز داشتیم! به راستی که او بهره عظیمی دارد! »

۱.۳.۱ - نمایش ثروت


معمولا ثروتمندان مغرور گرفتار انواعی از جنون می‌شوند، یک شاخه آن" جنون نمایش ثروت" است، آنها از اینکه ثروت خود را به رخ دیگران بکشند لذت می‌برند، از اینکه سوار مرکب راهوار گرانقیمت خود شوند و از میان پابرهنه‌ها بگذرند و گرد و غبار بر صورت آنها بیفشانند و تحقیرشان کنند احساس آرامش خاطر می‌کنند! گرچه همین نمایش ثروت غالبا بلای جانشان است زیرا کینه‌ها در سینه‌ها پرورش می‌دهد، و احساسات را بر ضد آنها بسیج می‌کند، و بسیار می‌شود که همین عمل زشت و شرم آور طومار زندگی آنها را درهم می‌پیچد، و یا ثروتشان را بر باد می‌دهد!.
ممکن است این کار جنون آمیز انگیزه‌ای مانند" تطمیع افراد طمعکار" و" تسلیم افراد سرکش" داشته باشد، ولی آنها حتی بدون این انگیزه این عمل را انجام می‌دهند، این یک نوع هوس است نه برنامه و نقشه.
به هر حال قارون از این قانون مستثنی نبود، بلکه نمونه بارز آن محسوب می‌شد، قرآن در یک جمله در آیات مورد بحث آن را بیان کرده می‌فرماید:
" قارون با تمام زینت خود در برابر قومش (بنی اسرائیل) ظاهر شد
وقالوا نحن اکثر امولا واولـدا وما نحن بمعذبین. و گفتند: «اموال و اولاد ما (از همه) بیشتر است (و این نشانه علاقه خدا به ماست! ) و ما هرگز مجازات نخواهیم شد! »
یعنی افتخار کردند باموالشان و اولادشان بگمان آنکه خدای تعالی مال و فرزند بآنها عطا کرده برای کرامت و بزرگواری ایشان نزد خداست، پس گفتند چون ما روزی داده- شده‌ایم و شما محروم شده‌اید، پس ما از شما برتر و بالاتر هستیم، نزد خدای تعالی، پس ما را برای کفرمان بشما عذاب نمیکنند و این قول خدا است از زبان ایشان:
و ما نحن بمعذبین و ما عذاب نخواهیم شد، و ندانستند که اموال و اولاد عطاء و بخششی است از خدای تعالی و واجب است بر ایشان شکر و سپاس خدا و این برای اکرام برتری و بزرگواری ایشان نیست.
الهـکم التکاثر• حتی زرتم المقابر. افزون طلبی (و تفاخر) شما را به خود مشغول داشته (و از خدا غافل نموده) است. • تا آنجا که به دیدار قبرها رفتید (و قبور مردگان خود را برشمردید و به آن افتخار کردید)!

۱.۴ - جهل


جهالت، ریشه برترنمایی و تفاخر و مسابقه رقیبان در کسب مال و مقام:
الهـکم التکاثر• حتی زرتم المقابر• کلا سوف تعلمون• ثم کلا سوف تعلمون• کلا لو تعلمون علم الیقین. افزون طلبی (و تفاخر) شما را به خود مشغول داشته (و از خدا غافل نموده) است. • تا آنجا که به دیدار قبرها رفتید (و قبور مردگان خود را برشمردید و به آن افتخار کردید)! • چنین نیست که می‌پندارید، (آری) بزودی خواهید دانست! • باز چنان نیست که شما می‌پندارید بزودی خواهید دانست• چنان نیست که شما خیال می‌کنید اگر شما علم الیقین (به آخرت) داشتید (افزون طلبی شما را از خدا غافل نمی‌کرد)!
از آیات فوق استفاده می‌شود که یکی از عوامل اصلی تفاخر و تکاثر و فخر فروشی همان جهل و نادانی نسبت به پاداش و کیفر الهی و عدم ایمان به معاد است.
از این گذشته جهل انسان به ضعفها و آسیب پذیریهایش، به آغاز پیدایش و سرانجامش، از عوامل دیگر این کبر و غرور و تفاخر است، به همین دلیل قرآن مجید برای درهم شکستن این تفاخر و تکاثر سرگذشت اقوام پیشین را در آیات مختلف بازگو می‌کند که چگونه اقوامی با داشتن امکانات و قدرت فراوان با وسائل ساده‌ای نابود شده‌اند.
با وزش بادها، با یک جرقه آسمانی (صاعقه)، با یک زمین لرزه ، با نزول باران بیش از حد، خلاصه با" آب" و" باد" و" خاک" و گاه با" سجیل" و" پرندگان کوچک"، نابود شدند و از میان رفتند.
با اینحال اینهمه تفاخر و غرور برای چیست؟!.

۱.۵ - خودپسندی


عجب و خودپسندی، زمینه فخرفروشی است.
.... ان الله لا یحب من کان مختالا فخورا. خداوند، کسی را که متکبر و فخر فروش است، (و از ادای حقوق دیگران سرباز می‌زند،) دوست نمی‌دارد.
تقدیم «مختال» می‌تواند مطلب یاد شده را بیان کند
کلمه (مختال) به معنای کسی است که دستخوش خیالات خود شده، و خیالش او را در نظر خودش شخصی بسیار بزرگ جلوه داده، در نتیجه دچار به کبر گشته، از راه صواب گمراه شده است، اسب را هم اگر خیل می‌خوانند برای همین است که در راه رفتنش تبختر می‌کند، و کلمه (فخور) به معنای کسی است که زیاد افتخار می‌کند، و این دو صفت یعنی اختیال- خیال زدگی- و کثرت فخر از لوازم علاقمندی به مال و جاه، و افراط در حب آن دو است، و اگر فرموده: خدا مختال و فخور را دوست نمی‌دارد، برای همین است که این دو، خدا را دوست نمی‌دارند، زیرا قلبشان وابسته به غیر او است،
ولا تصعر خدک للناس ولا تمش فی الارض مرحـا ان الله لا یحب کل مختال فخور. . (پسرم! ) با بی اعتنایی از مردم روی مگردان، و مغرورانه بر زمین راه مرو که خداوند هیچ متکبر مغروری را دوست ندارد
" مختال" از ماده" خیال"، و" خیلاء" به معنی کسی است که با یک سلسله تخیلات و پندارها خود را بزرگ می‌بیند.
" فخور" از ماده" فخر" به معنی کسی است که نسبت به دیگران فخر فروشی می‌کند (تفاوت" مختال" و" فخور" در این است که اولی اشاره به تخیلات کبر آلود ذهنی است، و دومی به اعمال کبر آمیز خارجی است).
و به این ترتیب لقمان حکیم در اینجا از دو صفت بسیار زشت ناپسند که مایه از هم پاشیدن روابط صمیمانه اجتماعی است اشاره می‌کند: یکی تکبر و بی اعتنایی، و دیگر غرور و خودپسندی است که هر دو در این جهت مشترکند که انسان را در عالمی از توهم و پندار و خود برتر بینی فرو می‌برند، و رابطه او را از دیگران قطع می‌کنند.
مخصوصا با توجه به ریشه لغوی" صعر" روشن می‌شود که این گونه صفات یک نوع بیماری روانی و اخلاقی است، یک نوع انحراف در تشخیص و تفکر است، و گر نه یک انسان سالم از نظر روح و روان هرگز گرفتار اینگونه پندارها و تخیلات نمی‌شود.
ناگفته پیدا است که منظور" لقمان"، تنها مساله روی گرداندن از مردم و یا راه رفتن مغرورانه نیست، بلکه منظور مبارزه با تمام مظاهر تکبر و غرور است اما از آنجا که این گونه صفات قبل از هر چیز خود را در حرکات عادی و روزانه نشان می‌دهد، انگشت روی این مظاهر خاص گذارده است. .
. والله لا یحب کل مختال فخور. و خداوند هیچ متکبر فخرفروشی را دوست ندارد

۱.۶ - دنیا


دنیا، مایه فخرفروشی بعضی انسانها به یکدیگر است.
اعلموا انما الحیوة الدنیا لعب ولهو وزینة وتفاخر بینکم وتکاثر فی الامول والاولـد.. بدانید زندگی دنیا تنها بازی و سرگرمی و تجمل پرستی و فخرفروشی در میان شما و افزون طلبی در اموال و فرزندان است
راغب گفته: مکاثر و تکاثر، معارضه و رقابت در کثرت مال و عزت است، ظاهرا در آیه قول راغب مراد است و تکاثر آنست که این میخواهد مال و اعتبار خویش را زیاد کند آن نیز برقابت این، چنان میخواهد یعنی رقابت در کثرت وعزت مشغولتان کرد تا عمرتان سرآمد ایضا آیه و تفاخر بینکم و تکاثر فی الاموال و الاولاد

۱.۷ - ریا


ریا، بستر تفاخر است..... ان الله لا یحب من کان مختالا فخورا• والذین ینفقون امولهم رئاء الناس.. خداوند، کسی را که متکبر و فخر فروش است، (و از ادای حقوق دیگران سرباز می‌زند،) دوست نمی‌دارد. • و آنها کسانی هستند که اموال خود را برای نشان دادن به مردم انفاق می‌کنند
یعنی اگر انفاق می‌کنند به منظور نشان دادن به مردم می‌کنند، و در این آیه شریفه دلالت بر این معنا است که ریا در انفاق- و یا در هر کاری دیگر- شرک به خدا است، و ریا کاری کشف می‌کند از این که ریاکار ایمانی به خدا ندارد، زیرا اعتمادش به دیدگاه مردم، و خوشایند آنان از عمل او است، شرک از جهت عمل نیز هست، برای اینکه ریا کار از عمل خود ثواب آخرت را نمی‌خواهد، بلکه تنها نتایج سیاسی که انفاقش برای دنیایش دارد می‌خواهد، و آیه شریفه این دلالت را هم دارد که ریا کار قرین شیطان است، و چه قرین بدی است.

۱.۸ - شرک


شرک، عامل فخر و مباهات است.
واعبدوا الله ولا تشرکوا به شیــا... ان الله لا یحب من کان مختالا فخورا. و خدا را بپرستید! و هیچ چیز را همتای او قرار ندهید! و به پدر و مادر، نیکی کنید همچنین به خویشاوندان و یتیمان و مسکینان، و همسایه نزدیک، و همسایه دور، و دوست و همنشین، و واماندگان در سفر، و بردگانی که مالک آنها هستید زیرا خداوند، کسی را که متکبر و فخر فروش است، (و از ادای حقوق دیگران سرباز می‌زند،) دوست نمی‌دارد.
این جمله دعوت به توحید می‌کند، اما توحید عملی و آن این است که شخص موحد اعمال نیک خود را که از آن جمله احسان مورد بحث است صرفا به خاطر رضای خدای تعالی انجام دهد، و در برابر انجام آن ثواب آخرت را بخواهد، نه اینکه هوای نفس را پیروی نموده، آن را شریک خدای تعالی در پیروی خود بداند.
دلیل بر این معنا که منظور توحید عملی می‌باشد این است که دنبال جمله: " و اعبدوا الله" فرموده: " و لا تشرکوا به شیئا... "، و بعدا همین معنا را تعلیل کرده: به این که" ان الله لا یحب من کان مختالا فخورا" که در روایات فرموده‌اند مختال فخور، بخیل و کسی است که مال خود را به عنوان ریاکاری در انظار مردم انفاق می‌کند، اینها کسانی هستند که به خدای تعالی شرک می‌ورزند، چون تنها او را نمی‌پرستند، هوای نفسشان را نیز پرستش می‌کنند.
وکان له ثمر فقال لصـحبه وهو یحاوره انا اکثر منک مالا واعز نفرا• قال له صاحبه وهو یحاوره... • ولولا اذ دخلت جنتک قلت ما شاء الله لا قوة الا بالله... • ... یقول یــلیتنی لم اشرک بربی احدا. صاحب این باغ، درآمد فراوانی داشت به همین جهت، به دوستش- در حالی که با او گفتگو می‌کرد- چنین گفت: «من از نظر ثروت از تو برتر، و از نظر نفرات نیرومندترم! » • دوست (با ایمان) وی- در حالی که با او گفتگو می‌کرد- گفت: «آیا به خدایی که تو را از خاک، و سپس از نطفه آفرید، و پس از آن تو را مرد کاملی قرار داد، کافر شدی؟! • چرا هنگامی که وارد باغت شدی، نگفتی این نعمتی است که خدا خواسته است؟! قوت (و نیرویی) جز از ناحیه خدا نیست! و اگر می‌بینی من از نظر مال و فرزند از تو کمترم (مطلب مهمی نیست)! • (به هر حال عذاب الهی فرا رسید،) و تمام میوه‌های آن نابود شد و او بخاطر هزینه‌هایی که در آن صرف کرده بود، پیوسته دستهای خود را به هم می‌مالید- در حالی که تمام باغ بر داربستهایش فرو ریخته بود- و می‌گفت: «ای کاش کسی را همتای پروردگارم قرار نداده بودم! »
" احیط" از ماده" احاطه" است و در اینگونه موارد به معنی" عذاب فراگیر" است که نتیجه آن نابودی کامل است صبحگاهان که صاحب باغ با یک سلسله رؤیاها به منظور سرکشی و بهره گیری از محصولات باغ به سوی آن حرکت کرد، همین که نزدیک شد با منظره وحشتناکی روبرو گشت، آن چنان که دهانش از تعجب بازماند، و چشمانش بیفروغ شد و از حرکت ایستاد.
نمی‌دانست این صحنه را در خواب می‌بیند یا بیداری؟! درختان همه بر خاک فرو غلطیده بودند، زراعتها زیر و رو شده بودند، و کمتر اثری از حیات و زندگی در آنجا به چشم می‌خورد.
گویی در آنجا هرگز باغ خرم و زمینهای سرسبزی وجود نداشته، و ناله‌های غم انگیز جغدها در ویرانه هایش طنین انداز بوده است، قلبش به طپش افتاد، رنگ از چهره اش پرید، آب در دهانش خشکید، و آنچه از کبر و غرور بر دل و مغز او سنگینی می‌کرد یکباره فرو ریخت! گویی از یک خواب عمیق و طولانی بیدار شده است: " او مرتبا دستها را به هم می‌مالید و در فکر هزینه‌های سنگینی بود که در یک عمر از هر طرف فراهم نموده و در آن خرج کرده بود، در حالی که همه بر باد رفته و بر پایه‌ها فرو ریخته بود" (فاصبح یقلب کفیه علی ما انفق فیها و هی خاویة علی عروشها).
درست در این هنگام بود که از گفته‌ها و اندیشه‌های پوچ و باطل خود پشیمان گشت" و می‌گفت‌ای کاش احدی را شریک پروردگارم نمی‌دانستم، و‌ای کاش هرگز راه شرک را نمی‌پوئیدم (و یقول یا لیتنی لم اشرک بربی احدا).

۱.۹ - قدرت زیاد


قدرت زیاد، زمینه تفاخر بر دیگران است.
واضرب لهم مثلا رجلین جعلنا لاحدهما جنتین من اعنـب وحففنـهما بنخل وجعلنا بینهما زرعـا• وکان له ثمر فقال لصـحبه وهو یحاوره انا اکثر منک مالا واعز نفرا. (ای پیامبر! ) برای آنان مثالی بزن: آن دو مرد، که برای یکی از آنها دو باغ از انواع انگور ها قرار دادیم و گرداگرد آن دو (باغ) را با درختان نخل پوشاندیم و در میانشان زراعت پر برکتی قرار دادیم. • صاحب این باغ، درآمد فراوانی داشت به همین جهت، به دوستش- در حالی که با او گفتگو می‌کرد- چنین گفت: «من از نظر ثروت از تو برتر، و از نظر نفرات نیرومندترم! »
این شرک است که انسان به اسباب ظاهری توجه کرده و خود را در آنها مستقل بداند و خدا را فراموش کند، با آنکه خدا او را مالک و مسلط کرده است، لذا رفیقش گفته است: حق آن بود که تو وقت داخل شدن به باغ خود بگویی: ما شاء الله اینها چیزی است که خدا خواسته است.
[۳۷] قرشی، تفسیر احسن الحدیث، ج۶، ص۲۱۷

فاما عاد فاستکبروا فی الارض بغیر الحق وقالوا من اشد منا قوة او لم یروا ان الله الذی خلقهم هو اشد منهم قوة وکانوا بـایـتنا یجحدون. اما قوم عاد بناحق در زمین تکبر ورزیدند و گفتند: «چه کسی از ما نیرومندتر است؟! » آیا نمی‌دانستند خداوندی که آنان را آفریده از آنها قویتر است؟ و (به خاطر این پندار) پیوسته آیات ما را انکار می‌کردند.
می‌دانیم آنها جمعیتی بودند که در سرزمین"احقاف" در ناحیه"حضرموت" در جنوب" جزیره عربستان" زندگی داشتند، و از نظر قدرت جسمانی، و تمکن مالی، و تمدن مادی کم نظیر بودند، قصرهای زیبا و قلعه‌های محکم می‌ساختند، مخصوصا بر مکانهای مرتفع بناهایی که نشانه قدرت و وسیله خودنمایی بود بر پا می‌کردند، مردمانی خشن و جنگجو بودند، و این قدرت ظاهری آنها را سخت مغرور کرده بود چنان که خود را جمعیتی شکست ناپذیر و برتر از همه می‌پنداشتند، و به همین دلیل در برابر خدا و پیامبرشان" هود" به طغیان و سرکشی و تکذیب و انکار برخاستند.
ونادی فرعون فی قومه قال یـقوم الیس لی ملک مصر وهـذه الانهـر تجری من تحتی افلا تبصرون. فرعون در میان قوم خود ندا داد و گفت: «ای قوم من! آیا حکومت مصر از آن من نیست، و این نهرها تحت فرمان من جریان ندارد؟ آیا نمی‌بینید؟
یا پادشاهی مصر از آن من نیست؟» بدین سان بر آنها حجت آورد که پادشاه قانونی آنهاست و باید از او فرمان برند. مگر نه آن که دارای نیرو و مقام منیع است؟ سپس بر آنها حجت آورد که زمام قدرت اقتصادی نیز در دست اوست و گفت:
«و هذه الانهار تجری من تحتی- و این جویباران که از زیر پای من جاری هستند؟» پس او تنظیم کننده شبکه آبیاری است که به فرمان او جویبارهای جدا شده از نیل جریان می‌یابد، و گفته‌اند که طول مجموع آنها به ۳۶۰ کیلومتر می‌رسید، و کشاورزی آنها از آن شبکه آبیاری سیراب می‌شد، و گفته‌اند: تمدن مبتنی بر آبیاری مستلزم نظم و استقراری بیش از دیگر تمدنهاست، زیرا زندگی وابستگان بدان تمدن بر پایه حسن تقسیم آبها استوار است.
[۴۱] تفسیر هدایت، ج۱۲، ص ۴۸۹.


۱.۱۰ - کثرت فرزند


کثرت فرزندان، زمینه تفاخر برای دنیاگرایان است.
وکان له ثمر فقال لصـحبه وهو یحاوره انا... اعز نفرا• ودخل جنته وهو ظالم لنفسه.. صاحب این باغ، درآمد فراوانی داشت به همین جهت، به دوستش- در حالی که با او گفتگو می‌کرد- چنین گفت: «من از نظر ثروت از تو برتر، و از نظر نفرات نیرومندترم! » • در باغ خویش گام نهاد، و گفت: «من گمان نمی‌کنم هرگز این باغ نابود شود بنا بر اینکه مقصود از «اعز نفرا» کثرت فرزندان باشد.
کلمه" نفر" به معنای اشخاصی است که به نوعی ملازم با کسی باشند، و اگر نفرشان نامیده‌اند، چون اگر آن شخص کوچ کند اینها نیز می‌کنند (چون کلمه" نفر" به معنای کوچ کردن است) و به همین جهت بعضی از مفسرین کلمه مذکور را در آیه به معنای خدم و اولاد گرفته‌اند بعضی دیگر به قوم و عشیره معنا کرده‌اند. ولی معنای اولی با مطلبی که خدای تعالی از رفیق صاحب باغ حکایت می‌کند که گفت: " ان ترن انا اقل منک مالا و ولدا" سازگارتر است، چون در اینجا در قبال مال به جای نفر، اولاد را ذکر کرده، و معنایش این می‌شود که: آن شخص که برایش باغها قرار دادیم به رفیقش در حالی که با او گفتگو و بحث می‌کرد گفت: " من از تو مال بیشتری دارم، و عزتم از نظر نفرات یعنی اولاد و خدم از عزت تو بیشتر است"
وقالوا نحن اکثر امولا واولـدا وما نحن بمعذبین. و گفتند: «اموال و اولاد ما (از همه) بیشتر است (و این نشانه علاقه خدا به ماست! ) و ما هرگز مجازات نخواهیم شد! »
ضمیر جمع به کلمه" المترفین" بر می‌گردد، و خاصیت اتراف، و ترفه، و غوطه ور شدن در نعمت‌های مادی همین است، که قلب آدمی بدان‌ها متعلق شود، و آنها را عظیم بشمارد، و سعادت خود را در داشتن آنها بداند، حالا چه اینکه موافق حق باشد، یا مخالف آن، در نتیجه همواره به یاد حیات ظاهری دنیا بوده، ما ورای آن را فراموش می‌کند.
و لذا خدای سبحان از چنین افرادی حکایت می‌کند که گفتند: " نحن اکثر اموالا و اولادا- ما اموال و اولاد بیشتری داریم"، یعنی سعادتی نیست جز در همین، هم چنان که شقاوتی هم نیست جز در نداشتن آن.

۱.۱۱ - همراهی شیطان


همراهی شیطان با آدمی، منشا فخرفروشی است..... من کان مختالا فخورا• الذین یبخلون... • والذین ینفقون امولهم رئاء الناس... ومن یکن الشیطـن له قرینـا فساء قرینا.
خداوند، کسی را که متکبر و فخر فروش است، (و از ادای حقوق دیگران سرباز می‌زند،) دوست نمی‌دارد. • آنها کسانی هستند که بخل می‌ورزند• و آنها کسانی هستند که اموال خود را برای نشان دادن به مردم انفاق می‌کنند، و ایمان به خدا و روز بازپسین ندارند (چرا که شیطان، رفیق و همنشین آنهاست) و کسی که شیطان قرین او باشد، بد همنشین و قرینی است.
آنها شیطان را دوست و رفیق خود انتخاب کردند و کسی که چنین باشد بسیار بد رفیقی برای خود انتخاب کرده و سرنوشتی بهتر از این نخواهد داشت، چون منطق و برنامه آنها همان منطق و برنامه رفیقشان شیطان است، او است که به آنها می‌گوید انفاق خالصانه موجب فقر می‌شود: (الشیطان یعدکم الفقر- بقره- ۲۶۸) و بنا بر این یا انفاق نمی‌کنند و بخل می‌ورزند (چنان که در آیه قبل اشاره شد) و یا اگر انفاق کنند در مواردی است که از آن بهره برداری شخصی خواهند کرد (چنان که در این آیه اشاره شده است).
از این آیه ضمنا استفاده می‌شود که یک همنشین بد تا چه اندازه می‌تواند در سرنوشت انسان مؤثر باشد، تا آنجا که او را به آخرین درجه سقوط بکشاند.
و نیز از آن استفاده می‌شود که رابطه" متکبران" با" شیطان و اعمال شیطانی" یک رابطه مستمر است نه موقت و گاهگاهی، چرا که شیطان را به عنوان رفیق و" قرین" و همنشین خود انتخاب کرده‌اند.

۲ - پانویس


 
۱. هود/سوره۱۱، آیه۱۰.    
۲. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج۹، ص۳۴.    
۳. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج۹، ص۳۱.    
۴. حدید/سوره۵۷، آیه۲۳.    
۵. طباطبایی، محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۹، ص۲۹۴، ترجمه موسوی همدانی.    
۶. کهف/سوره۱۸، آیه۳۴.    
۷. کهف/سوره۱۸، آیه۳۵.    
۸. طباطبایی، محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۳، ص۴۲۹، ترجمه موسوی همدانی.    
۹. قصص/سوره۲۸، آیه۷۶.    
۱۰. قصص/سوره۲۸، آیه۷۹.    
۱۱. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج۱۶، ص۱۶۳.    
۱۲. سبا/سوره۳۴، آیه۳۵.    
۱۳. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۸، ص۲۲۰.    
۱۴. تکاثر/سوره۱۰۲، آیه۱.    
۱۵. تکاثر/سوره۱۰۲، آیه۲.    
۱۶. تکاثر/سوره۱۰۲، آیه۱ - ۵.    
۱۷. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج۲۷، ص۲۸۱.    
۱۸. نساء/سوره۴، آیه۳۶.    
۱۹. طباطبایی، محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۴، ص۵۶۲، ترجمه موسوی همدانی.    
۲۰. لقمان/سوره۳۱، آیه۱۸.    
۲۱. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج۱۷، ص۵۴.    
۲۲. حدید/سوره۵۷، آیه۲۳.    
۲۳. حدید/سوره۵۷، آیه۲۰.    
۲۴. قرشی بنایی، علی اکبر، قاموس قرآن، ج۶، ص۹۲.    
۲۵. نساء/سوره۴، آیه۳۶.    
۲۶. نساء/سوره۴، آیه۳۸.    
۲۷. طباطبایی، محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۴، ص۵۶۴، ترجمه موسوی همدانی.    
۲۸. نساء/سوره۴، آیه۳۶.    
۲۹. طباطبایی، محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۴، ص۵۶۰، ترجمه موسوی همدانی.    
۳۰. کهف/سوره۱۸، آیه۳۴.    
۳۱. کهف/سوره۱۸، آیه۳۷.    
۳۲. کهف/سوره۱۸، آیه۳۹.    
۳۳. کهف/سوره۱۸، آیه۴۲.    
۳۴. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج۱۲، ص۴۳۶.    
۳۵. کهف/سوره۱۸، آیه۳۲.    
۳۶. کهف/سوره۱۸، آیه۳۴.    
۳۷. قرشی، تفسیر احسن الحدیث، ج۶، ص۲۱۷
۳۸. فصلت/سوره۴۱، آیه۱۵.    
۳۹. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج۲۰، ص۲۳۶.    
۴۰. زخرف/سوره۴۳، آیه۵۱.    
۴۱. تفسیر هدایت، ج۱۲، ص ۴۸۹.
۴۲. کهف/سوره۱۸، آیه۳۴.    
۴۳. کهف/سوره۱۸، آیه۳۵.    
۴۴. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج ۶، ص ۳۴۳.    
۴۵. طباطبایی، محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۳، ص۴۲۹، ترجمه موسوی همدانی.    
۴۶. سبا/سوره۳۴، آیه۳۵.    
۴۷. طباطبایی، محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۶، ص۵۷۸، ترجمه موسوی همدانی.    
۴۸. نساء/سوره۴، آیه۳۶ - ۳۸.    
۴۹. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج۳، ص۳۸۸.    


۳ - منبع



مرکز فرهنگ و معارف قرآن، فرهنگ قرآن، ج۸، ص۲۴۹، برگرفته از مقاله «زمینه‌های تفاخر»    


رده‌های این صفحه : اخلاق اسلامی | تفاخر | رذائل اخلاقی | موضوعات قرآنی




آخرین نظرات
کلیه حقوق این تارنما متعلق به فرا دانشنامه ویکی بین است.